این روزها ...
این روزا دیگه کم کم داری شیطون میشی دوس داری به همه ی وسیله ها دست بزنی ولی خب چون خرابشون میکنی مجبورم ازت بگیرم . در کشوهارو باز میکنی لباسهارو میریزی بیرون ، سیم تی وی و پرینترو در میاری ، دکمه های رسیور و میزنی ، کابینت هارو باز میکنی ، میری زیر میز قایم میشی مثلا نبینیمت ، مهر از تو جانماز پدرجون میگیری میخوری خلاصه کلی کارهای جدید انجام میدی و من همیشه باید مواظب شما باشم دیگه وقت ندارم به کارهای خودم برسم اینم بگم شدیدا بابایی شدی فقط بغل باباحمید دوست داری باشی بغل بقیه به زور میری حتی بعضی موقع بغل منم نمیای . شبها تو بغل بابایی میخوابی روزهام که همش داری با بابا بازی میکنی . از دست من به زور غذا میخوری ولی اگه بابا حمید بهت بده میخ...
نویسنده :
مهرنوش
0:00