آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

آرین مرد کوچولوی مامانی

هفدهمین ماه زندگیت مبارک پسرم

حس بودنت قشنگترین حس دنیاست  تو که باشی هر روز نه  هر ثانیه رو عشقهههههههه    روزهای پاییزی داره به همراه پسملی سپری میشه . پسرکم این شبها خیلی بیقراری میکنی چون دندونای خوشگلت که میخوان در بیان نمیزارن یه خواب راحت داشته باشی خیلی شبها از خواب میپری انقد گریه میکنی که من و بابابیی جیگرمون کباب میشه واست ، هوا داره کم کم سرد میشه دیگه نمیشه مثل تابستون هر روز ببرمت بیرون شما هم که همش بهونه ددر رو میگیری همش تو خونه داد میزینی  د د  بعضی موقع میبرمت خونه ی دوستام  بعضی وقتهام خونه دایی و مادرجونها ولی به محض اینکه میرسی خونه میگی د د . از دست تو گل پسر    اینجا نمیخواستی ازت...
25 آبان 1393

بدون عنوان

وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ... اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه . دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی... دنیات میشه رنگها ... دنیات میشه عروسک.... با کودک شیر میخوری ... با کودکت چهار دست وپا میری .. با کودکت رشد میکنی .. بزرگ میشی .. اینقد بزرگ که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی . وقتی مادرمیشی دنیات میشه تغذیه آموزش و پرورش ! دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خرید واسه یه مانتو ...وقتت میشه طلای ۱۰۰۰ عیار ! نایاب نایاب ....وقتت میشه کودکت ... حالا کوه شدی اون میخواد ازت بره بالا ! قدرتمند میش...
12 آبان 1393

تولد بابایی 11 آبان

ای زیبا ترین ترانه ی هستی ، بدان که شب میلادت برایم ارمغان خوبی ها و زیبایی هاست پس ای سر کرده ی خوبی ها میلادت مبارک . . .       ...
11 آبان 1393

ویلای لب ساحل

 یه روز رفتیم خونه عاطفه جون دوست مامانی به شما که خیلی خوش گذشت چون دو تا همبازی خوشگل مثل خودت داشتی و حسابی باهاشون بازی میکردی و کیف میکردی                  ...
27 مهر 1393

مرد من

صدای مردانه ات دلم را میلرزاند گوش هایم همیشه به انتظار شنیدن حرفهایت می نشیند دستان بزرگ و قوی ات مرا یاد یک واژه می اندازد و آن هم "امـــنیت" است آغوشت همچون دریایی پر از تلاطم است و من چقدر غرق شدن در این دنیا را دوس دارم تـــــو فقط مرد من بمان و من هم قول می دهم تا ابد بانوی تمام لحظاتت باشم ...
15 مهر 1393

روزهای پاییزی به همراه گل پسر

من و یک پاییز و یک مهر در جاده ای پر پیچ و خم از برگهای نم پاییزی ، کمی مه و کمی بوی آتش ، چه لذتی دارد که تو کنارم هستی جان مادر  آرزو میکنم فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشد برای آرزوهای قشنگت عزیز دلم    این آقا کوچولو منتظر مامانش ببرتش بیرون  چیه بیسکوئیت دوس دالم خو   چشمای تو برای من عالم زندگانیه    ...
15 مهر 1393