آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

آرین مرد کوچولوی مامانی

اولین کوتاهی مو

امروز 93/4/15 تو یکی از روزهای گرم تابستونی منو بابا حمید تصمیم گرفتیم آرین جون رو ببریم آرایشگاه اینم نتیجه ی کار : آقای آرایشگر مهربون که برات قناری هاشو اورد تا شیطونی نکنی و موهاتو بزنه   شما و بابا علی بعد کوتاه شدن موهای خوشگلت  ...
14 تير 1393

پسر گلم یه ساله شد ...

مبارک بادت این روز جهانی که نوشیدی شراب زندگانی بدنیا آمدی لپّت تپل بود ولیکن معده ات همواره شل بود      پسر ماهم 92/3/30 تو یکی از روزهای اخر بهاری تو دنیا اومدی . یه پسر تر و تمیز و خوشگل اصلا کثیف نبودی وقتی دیدمت . ساعت 1 شب بود ، من تو ریکاوری بودم . شماهم کنار من . بعد 20 دقیقه بردنم تو بخش ، شما رو هم بردن تنت لباس کردن و دادنت بغل مادر جون . ولی بعد نیم ساعت دیدیم پرستار میگه باید ببریمت nicu  من خیلی ناراحت بودم ولی خب چاره ای نبود . خب مامانی یکم عجله کردی و 10 روز زودتر دنیا اومدی . چند روزی اونجا بستری بودی و منو بابایی هم کارمون گریه بود تا اینکه بالاخره بعد 10 روز شما اومدی پیش...
30 خرداد 1393

این روزها ...

این روزا دیگه کم کم داری شیطون میشی دوس داری به همه ی وسیله ها دست بزنی ولی خب چون خرابشون میکنی مجبورم ازت بگیرم . در کشوهارو باز میکنی لباسهارو میریزی بیرون ، سیم تی وی و پرینترو در میاری ، دکمه های رسیور و میزنی ، کابینت هارو باز میکنی ، میری زیر میز قایم میشی مثلا نبینیمت ، مهر از تو جانماز پدرجون میگیری میخوری خلاصه کلی کارهای جدید انجام میدی و من همیشه باید مواظب شما باشم دیگه وقت ندارم به کارهای خودم برسم اینم بگم شدیدا بابایی شدی فقط بغل باباحمید دوست داری باشی بغل بقیه به زور میری حتی بعضی موقع بغل منم نمیای . شبها تو بغل بابایی میخوابی روزهام که همش داری با بابا بازی میکنی . از دست من به زور غذا میخوری ولی اگه بابا حمید بهت بده میخ...
15 خرداد 1393

یازده ماهگیت مبارک پسرم

گل پسر من ؛ فرفریه من ، خوشگل من ، نفس مامان دیگه کم کم داری مردی میشه واسه خودت وقتی صدات میکنم میگم آرین برمیگردی با اون چشمهای خوشگلت مامانی رو نگاه میکنی من کیف میکنم انگار اون لحظه دنیا مال منه . عاشق اون لحظه هاییم که میگی ماما ماما ماما پشت سر همم میگی فدات بشم شیرین زبونم . فقط میتونی ماما و بابا بگی عزیزدلم . ولی همین دو کلمه رو هم که میگی دلم واست ضعف بره . دیگه جونم برات بگه از شیطونیهات که هرچی بگم کم گفتم دستتو میزاری رو مبل تخت میز و دلت میخواد بایستی بعد که ایستادی کل اتاقو دور میزنی و به همه جا سرک میکشی یکی یکی وسیله هارو بازرسی میکنی و بعدم کم کم خرابشون میکنی . موس و کیبورد و پرینتر و کنترل خونه که از دستت اسایش ندارن . پی...
7 خرداد 1393

ده ماهگی و شیطنت های ارین

پسرکم ، مرد کوچولوی من ؛ الان که دارم این مطلبو مینویسم تو روی پاهای مامانی لالا کردی . انقدر زیبا و خواستنی هستی که زندگی من روهم زیبا کردی پسرم از وقتی پا توی زندگیمون گذاشتی زندگیمونو از این رو به اون رو کردی بابایی ماشین خرید خونه خرید ماشالله درامدش زیاد شد میدونم همه ی اینها با تو اومدن . پسر خوب و مهربونم ده ماهگیت آغاز شیطنت هاته جوری که من و بابایی از پست برنمیایم از بس انرژی داری و دوس داری بازی کنی . ماشالله پنجمین دندونتم داری در میاری بمیرم خیلی اذیت میشی . این روزها همش دستت و به دیوارو تخت و میز میگیری و بلند میشی دیگه دلت نمیخواد تو روروئکت بشینی . تا صدای اهنگ میشنوی واسه مامان قر میدی . دیگه هرچی از شیطنت هات و شیرین کاریها...
7 ارديبهشت 1393

اولین عید پسرکوچولوم سال 93

امسال عید با وجود تو یه حال دیگه ای دارم عزیزکم . چقد خوشحالم از اینکه تورو دارم به وجودت افتخار میکنم مامانی شماهم که شدی مجلس گرم کن . سرمهمونها رو گرم میکنی تا مامانی پذیرایی کنه قربونت برم که انقدر خوشگل و بانمک و خنده رویی که همه با دیدنت کلی کیف میکنن . این عکسهای لحظه تحویل ساله      اینم عکس دومین روز عید با بابایی ، هردو تیپ زدین برین مهمونی قربون جفتتون برم من ...
2 فروردين 1393

یه مروارید دیگه

پسر قشنگم پسر نازم آرین مامان ، این روزها شما بدجوری ناآرومی . همش هم به خاطر درد دندونته ؛ شبها تا صبح چند بار بیدار میشی . من و بابایی عاشقونه میایم بالا سرت و نوازشت میکنیم اخه شما یه دونه گل پسر من و باباتی . دیگه این روزها همه چی میتونی بخوری با دندونهای خوشگلت . خیلی هم بامزه غذا میخوری ادم میخواد غش کنه واست . پسرکم تو خیلی خیلی مهربونی حتی وقتهایی که بیقراری و درد داری ، همیشه داری میخندی و خنده از رو لبات نمیره . مهربون من با تو زندگی خیلی خوبه . تو یه فرشته ای که خدا تورو به ما امانت داده قول میدم از فرشتش خوب مراقبت کنم . با تمام وجودم میپرستمت             ا...
23 اسفند 1392

اولین مروارید

سلام پسر قشنگم دیشب شما دو تا مروارید درواردی   بماند که تا صبح خیلی اذیت شدی انقدر گریه کردی تا اون مروارید های خوشگلت نوچ زد . خیلی منتظر این لحظه بودم مامانی ، الهی که من فدای خودت و دندونای خرگوشیه خوشگلت بشم . خیلی عرق کرده بودی . مامانی و بابایی کلی نگرانت شده بودن اخه تو نفس مایی یه تار مو از سرت کم بشه من میمیرم . راستــــــــــــــــــــــــــــــی رفتی تو 9 ماهگی فعال هم شدی امروز صبح که پیش مادرجونت بودی دیدم میگه چهار دست و پا رفتی وسیله های خاله رو خراب کردی قربونت برم که تازه اول شیطونیهاته   دوست دارم قد تموم شنهای ساحل حالا اگه تونستی بشماری      بچم از شدت درد خوابش برده اینجا  ...
4 اسفند 1392